باسری شدنلغتنامه دهخداباسری شدن . [ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) لهجه و ترکیب قدیمی است بجای بسر شدن بمعنی بسر آمدن . خاتمه یافتن . بانتها رسیدن . پایان یافتن : پیش ارسلان خان آمدند و گفت
باور شدنلغتنامه دهخداباور شدن . [ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) (... کسی چیزی را) پذیرفتن . قبول کردن . قبول خاطرکسی قرارگرفتن : کنون باورم شد که او این بگفت که گردون گردان چه دارد نهفت .
بلوریلغتنامه دهخدابلوری . [ ب ُ ] (ص نسبی ) منسوب به بلور. بلورین . رجوع به بلور شود. || به رنگ بلور. || سخت سپید. سخت پاکیزه و بی آمیغ: یخ بلوری . (یادداشت مرحوم دهخدا).
بلورینگیcrystallinityواژههای مصوب فرهنگستان[زمینشناسی] درجۀ بلوری شدن سنگها بهویژه سنگهای آذرین [شیمی] میزان جهتگیری زنجیره مولکولهای بینظم در طول زنجیره بسپار بهصورت طرحهای تکرارشونده که کم و ز
بلورکcrystalliteواژههای مصوب فرهنگستانجسم بسیار ریزی با ترکیب کانیشناختی نامشخص که شکل بلوری آن کامل نشده باشد و نور را قطبیده نکند؛ این اجسام نشاندهندۀ مرحلۀ آغازین بلوری شدن ماگما یا شیشه هستند
تبلورلغتنامه دهخداتبلور. [ ت َ ب َ وُ ] (ع مص ) بلور شدن یا شبیه به بلور شدن چیزی . (از قطر المحیط). شبیه بلور شدن . (المنجد) . بلوری شدن جسمی . (ناظم الاطباء).جامد براق شدن جسم