بلورشدهلغتنامه دهخدابلورشده . [ ب ُ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) متبلور. چیزی که شبیه بلور شده باشد. (از لغات فرهنگستان ).
گونۀ بومیشدهalien speciesواژههای مصوب فرهنگستانگیاهی که به دست انسان به محلی برده شده و بومی آنجا شده است
متبلورفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. چیزی که شبیه بلور شده باشد؛ بلوریشده.۲. [مجاز] روشن؛ آشکار؛ نمایان.
بلورشدهلغتنامه دهخدابلورشده . [ ب ُ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) متبلور. چیزی که شبیه بلور شده باشد. (از لغات فرهنگستان ).
برففرهنگ فارسی عمید / قربانزادهقطرههای منجمدشدۀ سفید، بلوریشکل، و نرمی که از آسمان فرو میریزد؛ فنجا.