عرض دیدنلغتنامه دهخداعرض دیدن . [ ع َ دی دَ ] (مص مرکب ) درعرف حال معنی موجودات گرفتن است . اعم از آنکه سپاه باشند یا چیز دیگر از نقد و جنس . (آنندراج ). || سان دیدن . رژه دیدن . دف
عرض دادنلغتنامه دهخداعرض دادن . [ ع َ دَ ] (مص مرکب ) نشان دادن . نمودن . ارائه دادن . به معرض نهادن : قریب صد و پنجاه هزار سوار لشکر سلطان عرض داده بودند بیرون پیاده که صدهزار دیگر
طول و عرض قرار دادنلغتنامه دهخداطول و عرض قرار دادن . [ ل ُ ع َ ق َ دَ ] (مص مرکب ) چیز بی رتبه را عظیم القدر قرار دادن و مقرر کردن . (آنندراج ).
عرضه دادنلغتنامه دهخداعرضه دادن . [ ع َ ض َ / ض ِ دَ ] (مص مرکب ) به معرض گذاشتن . ارائه دادن . عرض کردن . عرضه کردن : گنجها بر دل خاقانی اگر عرضه دهندنه فلک ده یک آن چیز بود کو بدهد
عرضفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بیان مطلبی با احترام و ادب.۲. نشان دادن؛ آشکار کردن.۳. (اسم) [مقابلِ طول] پهنا.۴. [مجاز] مدت؛ فاصله: در عرض یک ساعت تمام کارها را انجام داد.۵. سان دیدن از سپ
عرض کردنلغتنامه دهخداعرض کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نشان دادن . آشکار کردن . (فرهنگ فارسی معین ). نمودن . ارائه کردن . عرضه داشتن . عرضه کردن . معروض داشتن . پیش نهادن . تقدیم
عرضلغتنامه دهخداعرض . [ ع َ ] (ع مص ) پیدا و آشکارا گردیدن . (از منتهی الارب ). ظاهر شدن و آشکار گردیدن ، در حالی که دوام نیابد. (از اقرب الموارد). || پیدا و ظاهر ساختن . (از م
عرضلغتنامه دهخداعرض . [ ع َ رَ ] (ع اِ) آنچه لاحق گردد مردم را از بیماری و جز آن . و گزند. (منتهی الارب ). آنچه از مرض و غیره بر انسان عارض شود. (از اقرب الموارد). بیماری و رنج
دیدنلغتنامه دهخدادیدن . [ دی دَ] (مص ) مصدر دیگر آن به قیاس بینیدن و اسم مصدرش بینش است . (از یادداشت مؤلف ). نگریستن . رؤیت کردن . نگریدن . نگاه کردن . نظر انداختن . عیان . م