بلورش جمعیcollective crystallizationواژههای مصوب فرهنگستانتجمع ریزدانهها یا بلورکهای بلور برای تشکیل دانههای درشتتر
بلورش لیفچهایfibrillar crystallizationواژههای مصوب فرهنگستانبلورش یک بسپار در محلول که در نتیجۀ آن ساختاری با بلورکهای لیفیشکل تشکیل میشود و در آن زنجیرهای بسپار موازی با جهت لیفچهها هستند
بلورشدهلغتنامه دهخدابلورشده . [ ب ُ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) متبلور. چیزی که شبیه بلور شده باشد. (از لغات فرهنگستان ).
بلورشناسلغتنامه دهخدابلورشناس . [ ب ُ ش ِ ] (نف مرکب ) بلورشناسنده . آنکه انواع بلور را بشناسد. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بلور و بلورشناسی شود.
بلورشناسیلغتنامه دهخدابلورشناسی . [ ب ُ ش ِ ] (حامص مرکب ) شعبه ای از علم فیزیک که در آن از شکل بلورها بحث میشود. (از دایرة المعارف فارسی ). فن شناسایی بلور. (فرهنگ فارسی معین ).
بلورش لیفچهایfibrillar crystallizationواژههای مصوب فرهنگستانبلورش یک بسپار در محلول که در نتیجۀ آن ساختاری با بلورکهای لیفیشکل تشکیل میشود و در آن زنجیرهای بسپار موازی با جهت لیفچهها هستند
بلورشدهلغتنامه دهخدابلورشده . [ ب ُ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) متبلور. چیزی که شبیه بلور شده باشد. (از لغات فرهنگستان ).
بلورشناسلغتنامه دهخدابلورشناس . [ ب ُ ش ِ ] (نف مرکب ) بلورشناسنده . آنکه انواع بلور را بشناسد. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به بلور و بلورشناسی شود.
بلورشناسیلغتنامه دهخدابلورشناسی . [ ب ُ ش ِ ] (حامص مرکب ) شعبه ای از علم فیزیک که در آن از شکل بلورها بحث میشود. (از دایرة المعارف فارسی ). فن شناسایی بلور. (فرهنگ فارسی معین ).