بادیدلغتنامه دهخدابادید. (ص ) آشکارا و هویدا و ظاهراً و بطور وضوح . (ناظم الاطباء). بمعنی پدید یعنی ظاهر و نمایان . (شعوری ج 1 ورق 156): اما بعد از آن ازآل بوبکر و آل عثمان و آل
بادید آمدنلغتنامه دهخدابادید آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) پدید آمدن . ظاهر شدن . آشکار شدن . رجوع به بادید و شواهد آن شود.
بادید آوردنلغتنامه دهخدابادید آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) مشهود ساختن . ظاهر ساختن . نمودار کردن : منصور فرمود تا مهندسان خطها درکشیدند و کویها و بازارها و مسجد جامع بادید آوردند... و
بادیدارلغتنامه دهخدابادیدار. (ص مرکب ) خوش منظر و خوش آیند در دیدار. (ناظم الاطباء). رجوع به با شود. پدیدار. روشن : هبرزی ؛ هر چیزی خوب و بادیدار. (منتهی الارب ). و باشد که آن نفس
مقررات پرواز بادیدVisual Flight Rules, VFRواژههای مصوب فرهنگستانمقررات ناظر بر پرواز با استفاده از نقشۀ هوایی منطبق با زمین و نشانههای زمینی متـ . پرواز با دید
بادید آمدنلغتنامه دهخدابادید آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) پدید آمدن . ظاهر شدن . آشکار شدن . رجوع به بادید و شواهد آن شود.
بادید آوردنلغتنامه دهخدابادید آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) مشهود ساختن . ظاهر ساختن . نمودار کردن : منصور فرمود تا مهندسان خطها درکشیدند و کویها و بازارها و مسجد جامع بادید آوردند... و
بادیدارلغتنامه دهخدابادیدار. (ص مرکب ) خوش منظر و خوش آیند در دیدار. (ناظم الاطباء). رجوع به با شود. پدیدار. روشن : هبرزی ؛ هر چیزی خوب و بادیدار. (منتهی الارب ). و باشد که آن نفس
باز دیدار آمدنلغتنامه دهخداباز دیدار آمدن . [ زِ م َ دَ ] (مص مرکب ) پدید آمدن . بادید آمدن . ظاهر شدن . پیدا شدن . دوباره بچشم خوردن : ابواب عدلی که مسدود بود منفتح شد و اسباب رفاهیتی که