غرابدیکشنری عربی به فارسیغراب , کلا غ , اهرم , ديلم , بانگ زدن , بانگ خروس , زاغچه , زاغي , کلا غ پيشه , کلا غ سياه , کلا غ زنگي , مشکي , حرص زدن , غارت کردن , قاپيدن , با ولع بعليدن ,
قرابلغتنامه دهخداقراب . [ ق َ ] (ع اِ) نزدیک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گویند: افعل ذلک بقراب ؛ ای بقرب . (منتهی الارب )؛ یعنی بزودی بکن این را. (ناظم الاطباء).- قراب الشی
قرابلغتنامه دهخداقراب . [ ق ِ ] (اِخ ) ابن مالک بن عوف نصری امیرالامراء مشرکان حُنَین بود و هم درآن جنگ مسلمان شد. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 242).
غُرابCorvus, CrV, Crowواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی کوچکی در نیمکرۀ جنوبی آسمان در همسایگی صورت بزرگ شجاع
غراب زمینلغتنامه دهخداغراب زمین . [ غ ُ ب ِ زَ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شب سیاه و شب تاریک . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) : داد غراب زمین روی به سوی غروب تا نکند ناگ