ارمایللغتنامه دهخداارمایل . [ اَ ی ِ ] (اِخ ) نام یکی از دو پارسا که بخوالیگری ضحاک رفتند: و بعد هفتصدسال [از پادشاهی ضحاک ] ارمایل و کرمایل بخدمت آمدند، و از آن دو مرد که هر روز
ارمائیللغتنامه دهخداارمائیل . [ اَ ] (اِخ ) ارمئیل . شهری است از حدود مکران . شهری است با خواسته ٔ بسیار و بدریا نزدیک و بر کران بیابان نهاده . (حدود العالم ). رجوع به ارمئیل شود.
ارمائیللغتنامه دهخداارمائیل . [ اِ ] (اِخ ) اَرمایِل . نام پادشاه زاده ای است . آورده اند که دو پادشاه زاده بودند یکی ارمائیل و دیگری کرمائیل و ایشان بواسطه ٔ خیر خلق اﷲ، مطبخی ضحا
ارماللغتنامه دهخداارمال . [ اَ ] (اِ) چوبی است که بدارچین سیاه ماند و بوی خوش دارد و منبت او یمن است . (مؤید الفضلاء). بلغت یمنی چوبی است شبیه بقرفه در غایت خوشبوئی و قرفه چوبی
ارمائیللغتنامه دهخداارمائیل . [ اِ ] (اِخ ) اَرمایِل . نام پادشاه زاده ای است . آورده اند که دو پادشاه زاده بودند یکی ارمائیل و دیگری کرمائیل و ایشان بواسطه ٔ خیر خلق اﷲ، مطبخی ضحا
گرمایللغتنامه دهخداگرمایل . [ گ َ ی ِ ] (اِخ ) همان گرمائیل است که با کاف تازی نیز آورده اند : یکی نامش ارمایل پاکدین دگر نام گرمایل پیش بین . فردوسی .رجوع به ارمائیل و ارمایل و گ
کرمائللغتنامه دهخداکرمائل . [ ک َ ءِ ] (اِخ ) کرمائیل . (انجمن آرای ناصری ). یکی از دو خوالیگر ضحاک نام دیگری ارمایل بود و هر روز از دو آدمی که برای کشتن می آوردند تا مغز سر آنان
گرمائیللغتنامه دهخداگرمائیل . [ گ َ ] (اِخ ) گرمایل . ارمائیل . ارمایل . ازمائیل . رجوع به هریک از این مدخلها شود.
پیش بینلغتنامه دهخداپیش بین . (نف مرکب ) آنکه پیش بیند. پیش بیننده . آخربین . عاقبت اندیش . مقابل اول بین . انجام اندیش . طرماح . (منتهی الارب ). با حزم . دوربین . احتیاطکار : گرفت