مکواةلغتنامه دهخدامکواة. [ م ِ ] (ع اِ) آهن داغ . ج ، مکاوی . (مهذب الاسماء). آهن داغ و در مثل است : «العیر یضرط و المکواة فی النار». (منتهی الارب ).آهن داغ یعنی قطعه آهن در آتش
مشواةدیکشنری عربی به فارسیاهن مشبکي که روي ان گوشت کباب ميکنند , خطوط يا ميله هاي فلزي مشبک , زمين فوتبال
مطواةدیکشنری عربی به فارسیچاقوي بزرگ جيبي , قلمتراش , با چاقو بريدن , بدنبال , تا شو , بازو بسته شونده , شيرجه رفتن , چاقوي کوچک جيبي
مأواةلغتنامه دهخدامأواة. [ م َءْ ] (ع اِ) پناه و جایی که شب و روز باشش در آن کنند. مأوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جایگاه و پناه جای و جایی که شب و روز در آن باشند. (ناظم الا
مؤواةلغتنامه دهخدامؤواة. [ م ُ ءَوْ وا ] (ع ص ) مؤنث مؤوی ̍. زن پناه و جای داده شده . (از منتهی الارب ). و رجوع به مؤوی ̍ شود.
مکواةلغتنامه دهخدامکواة. [ م ِ ] (ع اِ) آهن داغ . ج ، مکاوی . (مهذب الاسماء). آهن داغ و در مثل است : «العیر یضرط و المکواة فی النار». (منتهی الارب ).آهن داغ یعنی قطعه آهن در آتش
مکاویلغتنامه دهخدامکاوی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِکواة. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). رجوع به مکواة شود.
مرقملغتنامه دهخدامرقم . [ م ِ ق َ ] (ع اِ) قلم .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مکواة وآلت داغ کردن . ج ، مَراقم . (اقرب الموارد). || آنچه بوسیله ٔ آن بر نان نقش کنند. (از لسا
مکواتلغتنامه دهخدامکوات . [ م ِ ] (ع اِ) مأخوذ از تازی ، داغی و ابزاری آهنین که بدان داغ می کنند. (ناظم الاطباء). مکواة. و رجوع به مکواة شود.
صدرالدینلغتنامه دهخداصدرالدین . [ ص َ رُدْ دی ] (اِخ ) نیشابوری . عوفی در لباب الالباب وی را به سه لقب صدر اجل و صدر الملة و الدین و ملک السادات ستوده و گوید: صدرالدین از معارف سادا