محیکلغتنامه دهخدامحیک . [ م ُ ] (ع ص ) کسی و یا چیزی که اثر می کند و یا اثری پدید می آورد. || شمشیر و یا کلام نافذ و مؤثر. (ناظم الاطباء).
محاکمهفرهنگ انتشارات معین(مُ کِ مِ) [ ع . محاکمة ] (مص ل .) 1 - با کسی به دادگاه رفتن و برای هم اقامة دعوی کردن . 2 - دادرسی .
محکمگویش اصفهانی تکیه ای: mohkam طاری: mohkam طامه ای: mohkam طرقی: mohkam کشه ای: mohkam نطنزی: mohkam
محاکمهفرهنگ انتشارات معین(مُ کِ مِ) [ ع . محاکمة ] (مص ل .) 1 - با کسی به دادگاه رفتن و برای هم اقامة دعوی کردن . 2 - دادرسی .