عرصاملغتنامه دهخداعرصام . [ ع ِ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد. (اقرب الموارد). عَراصِم . عَرصم . رجوع به عراصم و عرصم شود.
ارساملغتنامه دهخداارسام . [ اَ ] (اِخ ) ارساماسس . ارسامس . ارسامن . مبدّل ارشام . نام گروهی از بزرگان عهد هخامنشی از جمله نام پدر هیستاسپ (ویشتاسپ ، گشتاسب ) و جدّ داریوش . (ایر
ارساملغتنامه دهخداارسام . [ اِ ] (ع مص ) ارسام ناقه ؛ راندن او را تا نشان پای بر زمین گذارد. (منتهی الأرب ). راندن ناقه را تا نشان سپل او بر زمین ماند. مؤلف تاج العروس آرد: و ا
آرسامواژهنامه آزادنیرومند. کسی که دارای نیروی خرس باشد. ارسام ناقه راندن او را تا نشان پای بر زمین گذارد. (این جمله در فرهنگ فارسی به فارسی امده بود چنین به نظر می رسد به معنی ش
عرام النحویلغتنامه دهخداعرام النحوی . [ ع َ مُن ْ ن َ ] (اِخ ) ابوالفضل عباس بن محمد النحوی . رجوع به ابوالفضل عباس ... و روضات الجنات ص 13 شود.
عراملغتنامه دهخداعرام . [ ع ُ ] (ع اِ) استخوان گوشت از وی باز کرده . || درخت پوست رفته . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). درخت خائیده . || آنچه بر افتد از پوست . (منتهی الارب )
عرامةلغتنامه دهخداعرامة. [ ع َ م َ ] (ع مص ) شدید و سخت گردیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || شوخ شدن . (منتهی الارب ). || احمق شدن . (تاج المصادر).
عرامیلغتنامه دهخداعرامی .[ ع َ می ی ] (اِخ ) لقب رجالی عبدالصمد بشیر و کثیربن احمد و چندتن دیگر است . (از ریحانة الادب ج 3 ص 75).
نرم تنلغتنامه دهخدانرم تن . [ ن َ ت َ ] (ص مرکب ) املس . که تنی نرم و لطیف دارد. عرصم . عرصام . عراصم : شبوط؛ نوعی ماهی نرم تن خردسر باریک دم گشاده میان برشکل بربط. (از منتهی الار
عرصملغتنامه دهخداعرصم . [ ع ِ ص َ م م ] (ع ص ) نزار و نرم تن . (منتهی الارب ). ضعیف جسم . (از اقرب الموارد). || توانای درشت گوشت . قوی و سخت گوشت . و آن از اضداد است . (از اقرب
نزارلغتنامه دهخدانزار. [ ن ِ ] (ص ) پهلوی : نیزار (ضعیف ، محتاج )، در اراک : نزر (ضعیف ، ناتوان ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). لاغر. (برهان قاطع) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ان
شیرلغتنامه دهخداشیر. (اِ) حیوانی چارپا و سَبُع و درنده از نوع گربه که به تازی اسد گویند. (ناظم الاطباء). حیوانی است معروف که به عربی اسد گویند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا). ژی