ضعفدیکشنری عربی به فارسیزيان , بي فايدگي , وضع نامساعد , اشکال , دو برابر , دوتا , جفت , دولا , دوسر , المثني , همزاد , دوبرابر کردن , مضاعف کردن , دولا کردن , تاکردن , سستي , ضعف اخلا
ضعفلغتنامه دهخداضعف . [ ض ِ ] (ع اِ) یک مثل چیز و ضِعْفاه دو مثل آن . یا ضعف مانند چیزی است هر قدر که زیاده باشد، و منه یقال : لک ضِعفه و یریدون مِثلیه او ثلثة امثاله لأنه زیا
ظافرلغتنامه دهخداظافر. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن القاسم بن منصوربن عبداﷲبن خلف بن عبدالغنی الجذامی ، مکنی به ابی منصور و معروف به حداد. موطن وی اسکندریه . او شاعری ادیب و نیکوسخن بود.
ظافرلغتنامه دهخداظافر. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن جابربن منصور السکری ،مکنّی به ابوحکیم . او مسلمانی دین دار و عالم به صناعت طب و یکی از بزرگترین متمیزین این علم و در علوم حکمیه متقن و
ظافرلغتنامه دهخداظافر. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن جعفربن ابی القاسم السلمی ، مکنی به ابوعامر دمشقی . او از مکی بن علان و اسماعیل عراقی و محمدبن ابی القاسم قزوینی و دیگران استماع حدیث کر
ظافرلغتنامه دهخداظافر. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن القاسم بن منصوربن عبداﷲبن خلف بن عبدالغنی الجذامی ، مکنی به ابی منصور و معروف به حداد. موطن وی اسکندریه . او شاعری ادیب و نیکوسخن بود.
ظافرلغتنامه دهخداظافر. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن جابربن منصور السکری ،مکنّی به ابوحکیم . او مسلمانی دین دار و عالم به صناعت طب و یکی از بزرگترین متمیزین این علم و در علوم حکمیه متقن و
ظافرلغتنامه دهخداظافر. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن جعفربن ابی القاسم السلمی ، مکنی به ابوعامر دمشقی . او از مکی بن علان و اسماعیل عراقی و محمدبن ابی القاسم قزوینی و دیگران استماع حدیث کر