سیه کارلغتنامه دهخداسیه کار. [ ی َه ْ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم بدکاره و فاسق و فاجر بدروزگار باشد. (برهان ) (آنندراج ). فاسق . بدکار. (غیاث اللغات ). فاسق فاجر و ظالم . (فرهنگ رشی
سیهکارفرهنگ مترادف و متضاد۱. بدکار، سیاهکار، فاسق، گناهکار، فاجر ≠ صالح ۲. ظالم، ستمکار، ستمگر ≠ دادگر، عادل
سیهلغتنامه دهخداسیه . [ ی َه ْ ] (ص ) مخفف سیاه . (برهان ). سیاه . اسود. (ناظم الاطباء) : مردمانش همه سیهند از گرمی هوای ایشان . (حدود العالم ).همی هر زمان اسب برگاشتی وز ابر س
سیةلغتنامه دهخداسیة. [ ی َه ْ ] (ع اِ) سر برگشته ٔ کمان . ج ، سیات . (ناظم الاطباء). خم گوشه ٔ کمان . ج ، سیات . (مهذب الاسماء).- سیةالقوس ؛ سرهای برگشته ٔ کمان .ج ، سیات . (م
کارلغتنامه دهخداکار. (اِ) آنچه از شخص یا چیزی صادر گردد و آنچه شخص خود را بدان مشغول سازد و فعل و عمل وکردار. (ناظم الاطباء). آنچه کرده و بجا آورده شود که الفاظ دیگرش عمل و فعل
سپیدکارلغتنامه دهخداسپیدکار. [ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) آنکه کار او سپید کردن جامه باشد. گازر. جامه شوی . || کنایه از مردم نیکوکار و صالح و نیکومدار و جوانمرد. (برهان ) (شرفنامه ) (غی
دغلبازلغتنامه دهخدادغلباز. [ دَ غ َ ] (نف مرکب ) حیله باز و مکار ودغاباز. (ناظم الاطباء). مقابل راست باز : زآنکه این مشتی سیه کار دغلباز دنی همچو بید پوده می ریزند در تحت التراب .
شحنه سودلغتنامه دهخداشحنه سود. [ ش ِ ن َ / ن ِ ] (ن مف مرکب ) گرفتار شحنه . (شرفنامه چ وحید ص 124) : سیه کار شب چون شود شحنه سودبرون آید آتش ز گردنده دود.نظامی .
دلق پوشلغتنامه دهخدادلق پوش . [ دَ ] (نف مرکب )دلق پوشنده . پوشنده ٔ دلق . که دلق پوشد. || که دلق پوشیده است . پوشیده دلق . آنکه لباس مندرس پوشیده است . (ناظم الاطباء). || درویش و