خهلغتنامه دهخداخه . [ خ َه ْ ] (صوت ) خوش . خوشا. زه . به . کلمه ٔ تحسین است . (از برهان ) زه . بخ . بخ بخ . به به . آفرین . (یادداشت مؤلف ) : شاعران را خه و احسنت مدیح رودکی
خهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. برای بیان تحسین گفته میشد؛ آفرین؛ احسنت.۲. برای بیان خشنودی و خوشحالی گفته میشد؛ خوشا. خهخه: [قدیمی] = خه
خرحماللغتنامه دهخداخرحمال . [ خ َ ح َم ْ ما ] (ص مرکب ) آنکه فقط بارهای سخت و کارهای دشوار می تواند انجام دهد بدون آنکه کارهای سخت را با فکر بکارهای آسان تبدیل کند و به اتمام رسان
خرحمالیلغتنامه دهخداخرحمالی . [ خ َ ح َم ْ ما ] (حامص مرکب ) عملی که از کار سخت و رنج آور انجام دادن حاصل میشود.
خشحشهلغتنامه دهخداخشحشه . [ خ َ ح َ ش َ / ش ِ ] (اِ صوت ) بانک کاغذ وجامه ٔ نو و آواز سلاح . خشخشه . رجوع به خشخشه شود.
چرخ حکاکیلغتنامه دهخداچرخ حکاکی . [ چ َ خ ِ ح َک ْ کا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخی که حکاکان بدان کار کنند. (آنندراج ). چرخی مخصوص مهر کندن و خط نوشتن روی سنگ یا فلز.
خر صاحبلغتنامه دهخداخر صاحب . [ خ َ ح ِ ] (اِ مرکب ) صاحب خر. مالک خر. (یادداشت مؤلف ).- امثال :یا خر میمیره و یا خر صاحب . (یادداشت بخط مؤلف ).