خاطرجوئیلغتنامه دهخداخاطرجوئی . [ طِ ] (حامص مرکب ) مقابل خاطرآزاری . (آنندراج ). خاطر جستن : نیست خاطرجوئی معشوق شرط عاشقی هر که میخواهد بت خود را فرنگی میشود.میرزا محمد بسمل (از آ
خاطرجوئیلغتنامه دهخداخاطرجوئی . [ طِ ] (حامص مرکب ) مقابل خاطرآزاری . (آنندراج ). خاطر جستن : نیست خاطرجوئی معشوق شرط عاشقی هر که میخواهد بت خود را فرنگی میشود.میرزا محمد بسمل (از آ
بسمل اصفهانیلغتنامه دهخدابسمل اصفهانی . [ ب ِ م ِ ل ِ اِ ف َ ](اِخ ) میرزا محمد متخلص به بسمل خلف حضرت میرزا عبدالحسین برادر میرزاعبدمناف . صاحب تذکره ٔ نصرآبادی آرد: جوانی مستعد است و
دلباختهفرهنگ مترادف و متضادخاطرخواه، دلبسته، دلشده، شیدا، شیفته، عاشق، فریفته، مجذوب، مجنون، مفتون، واله