آبادانیلغتنامه دهخداآبادانی . (اِخ ) نام مردی بعرب که بعلم و پرهیزگاری معروف بوده است ، منسوب بشهر آبادان .
آبادانیلغتنامه دهخداآبادانی . (حامص مرکب ) عمران . عمارت . (دستوراللغة) : آن زمین را که دروست برکت و آبادانی و قاعده های استوار می نهد. (تاریخ بیهقی ). متحیر گشت و گفت آنچه در دنیا
عبادانیلغتنامه دهخداعبادانی . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) یا آبادانی . ابوبکر احمدبن سلیمان بن ایوب بن اسحاق بن عبدةبن ربیع العبادانی ساکن بغداد بود و از علی بن حرب طائی روایت کند و حاکم
عبادانیلغتنامه دهخداعبادانی . [ ع َب ْ با ] (ص نسبی ) نسبت است به عبادان (آبادان ) که شهری است بنواحی بصره . رجوع به عبادان شود. (از اللباب ).
آبدانیلغتنامه دهخداآبدانی . [ ب َ ] (حامص مرکب ، اِ مرکب ) مخفف آبادانی :شانی ز آبدانی عالم کناره کردچندانکه در جهان خرابش ندید کس .شانی .
رونقفرهنگ مترادف و متضادآبادانی، آبرو، آبوتاب، اعتبار، پیشرفت، تداول، جلا، جلوه، درخشندگی، رواج، روشنی، عمران، نضج، نمود