کش دادنلغتنامه دهخداکش دادن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) دراز کردن یا کشیدن . تطویل . (یادداشت مؤلف ). || دراز کردن چیزی را یا مطلبی را. (یادداشت مؤلف ). کاری که ممکن است بزودی
کش دادنلغتنامه دهخداکش دادن . [ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کش گفتن در بازی شطرنج یعنی شاه در خطر است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کش و رجوع به کشت شود.
کشش دادنلغتنامه دهخداکشش دادن . [ ک َ / ک ِ ش ِ دَ ] (مص مرکب ) طول دادن .ممتد کردن . دراز کردن . (یادداشت مؤلف ). کش دادن .
stretchدیکشنری انگلیسی به فارسیکش آمدن، بسط، قطعه، اتساع، ارتجاع، خط ممتد، کوشش، دوره، مدت، کشیدن، بسط دادن، امتداد دادن، منبسط کردن، کش امدن، کش اوردن، کش دادن، گشاد شدن، طولانی کردن