پسلغتنامه دهخداپس . [ پ َ ] (اِ)پشت (مقابل پیش ). پشت سر. از پشت . عقب . در عقب . دنبال . بدنبال . پی . در پی . خلف . وراء. ظهر : چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرابسغر مانم کو
پسلغتنامه دهخداپس . [ پ ُ ] (اِ) مخفف پسر، چه پسر به ضم «پ » باشد چنانکه در سامی معرب بنظر رسیده . (فرهنگ رشیدی ). پور. ابن : آن کرنج و شکرش برداشت پاک واندر آن دستار آن زن بس
گرشاسبلغتنامه دهخداگرشاسب . [ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از اجداد رستم زال است و او پسر اترد باشد که از نبائر جمشید است . (جهانگیری ) (برهان ). معاصر فریدون بود. ترکستان و خطا را مسخر ک
شاپورلغتنامه دهخداشاپور. (اِخ )... ذوالاکتاف . پسر هرمز دوم (هرمزبن نرسی ). در مجمل التواریخ و القصص آمده است : «هنوز درشکم مادر بود که پدرش بفرمود تاج بر شکم مادرش نهادند، و او
پرثنگالغتنامه دهخداپرثنگا. [ پ َث َ ] (اِ) پرثنها (در پارسی باستان : پرسنگ ، فرسخ ) از اوزان ایرانیان عهد هخامنشی و آن معادل سی اَسپرسا یا 4433 یا 5550 گز بود.(ایران باستان تألیف
پرثمرلغتنامه دهخداپرثمر. [ پ ُ ث َ م َ ] (ص مرکب ) (درخت ) پربر. بسیارثمر. که بار بسیار آورد. || پرنتیجه . پرفایده . که فایده ٔ بسیار دارد.