وقیحدیکشنری فارسی به انگلیسیaudacious, barefaced, brazen, daring, flagrant, foulmouthed, immodest, insolent, obscene, obscenity, off-color, raunchy, raw, rude, shameless
وقیحلغتنامه دهخداوقیح . [ وَ ] (ع ص ) (رجل ...الوجه ) سخت روی یا کم شرم . (المنجد) (اقرب الموارد). بی شرم . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). شوخ روی . (تاج المصادر بیهقی ) : هست چون ق
وقیحانهلغتنامه دهخداوقیحانه . [ وَ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بی شرمانه . با پررویی : این زنهای بی فکر و ملاحظه که قبل از گذشتن یک هفته چنان وقیحانه به هم پریده بودند... (شوهر
وقیحهلغتنامه دهخداوقیحه . [ وَ ح َ / ح ِ ] (از ع ، ص ) مؤنث وقیح . زن بی شرم : رغم این نفس وقیحه خوی راگر نپوشم رو، خراشد روی را.مولوی .
وقیحهلغتنامه دهخداوقیحه . [ وَ ح َ / ح ِ ] (از ع ، ص ) مؤنث وقیح . زن بی شرم : رغم این نفس وقیحه خوی راگر نپوشم رو، خراشد روی را.مولوی .