موذیلغتنامه دهخداموذی . (از ع ، ص ) مؤذی . زیان رساننده و آزاررسان و رنج آور و اذیت رسان و مضر و مفسد. (ناظم الاطباء). رنجاننده . (آنندراج ). اذیت کننده .رنج رسان . آزارنده . ر
موذیفرهنگ مترادف و متضاد۱. اذیتکننده، عذابدهنده ۲. مضر ۳. آزارنده، بدجنس، حیلهگر شریر، مردمآزار، ناقلا، بدذات، بدطینت، بدسرشت
موذیفرهنگ انتشارات معین[ ع . ] (اِفا.) 1 - اذیت کننده ، آزار رساننده . 2 - در فارسی ، بداندیش ، حیله گر.
موزیلغتنامه دهخداموزی . (اِ) تصحیف مازو (در تداول مردم راه چالوس ). (یادداشت مؤلف ). مازو. صورتی از مازو. رجوع به مازو شود.
موزیلغتنامه دهخداموزی . (اِ) بلوط. (ناظم الاطباء). به لغت دری بلوط را گویند و درخت و ثمر آن معروف است ، لهذا شاه بلوط را شاه موزی گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). درختی است که در
مؤذیلغتنامه دهخدامؤذی . [ م ُءْ ذا ] (ع ص ) ستم کشیده و رنجانیده شده . آزرده شده . (ناظم الاطباء). مؤذ. رجوع به مؤذی شود.
موذی گریلغتنامه دهخداموذی گری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) آزاردهندگی ورنج رسانندگی . (ناظم الاطباء). و رجوع به موذی شود.
مؤذیلغتنامه دهخدامؤذی . [ م ُءْ ذا ] (ع ص ) ستم کشیده و رنجانیده شده . آزرده شده . (ناظم الاطباء). مؤذ. رجوع به مؤذی شود.