مناشدةلغتنامه دهخدامناشدة. [ م ُ ش َ دَ ](ع مص ) سوگند بردادن . (المصادر زوزنی ). سوگند خورانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). سوگند دادن کسی را به خدا. نِشاد. (ا
مناشبةلغتنامه دهخدامناشبة. [ م ُ ش َ ب َ ] (ع مص ) با کسی جنگ آشکار کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). لازم شدن جنگ . (آنندراج ) (از منتهی الارب ).
مناکدةلغتنامه دهخدامناکدة. [ م ُ ک َ دَ ](ع مص ) زشت خویی نمودن و با هم دشواری کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). تنگ و سخت گرفتن بر کسی . (از اقرب الموارد). و رج
منادةلغتنامه دهخدامنادة. [ م ُ د دَ ] (ع مص ) مخالفت کردن با هم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مناجدةلغتنامه دهخدامناجدة. [ م ُ ج َ دَ ] (ع مص ) یاری کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). یاری کردن و نزدیک شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || حرب نمود
مناحدةلغتنامه دهخدامناحدة. [ م ُ ح َ دَ ] (ع مص ) با همدیگر عهد و پیمان بستن و گویند هم یناحدوننا، ای یتعهدوننا. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
نشادلغتنامه دهخدانشاد. [ ن ِ ](ع مص ) سوگند خورانیدن . (آنندراج ). تحلیف . سوگند دادن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). مناشدة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مناشدة شود.
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن میمون التمیمی الموصلی . مکنی به ابی محمد، و هرگاه که رشید استخفاف او خواستی وی را با کنیت ابوصفوان خواندی . مقام او در علم و
صالحلغتنامه دهخداصالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالقدوس . از افاضل متکلمین و از وجوه زنادقه است . ابن الندیم وی را در شمار متکلمینی آرد که با ظاهر اسلام در باطن زندیق بودند (ص 473)
مناشبةلغتنامه دهخدامناشبة. [ م ُ ش َ ب َ ] (ع مص ) با کسی جنگ آشکار کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). لازم شدن جنگ . (آنندراج ) (از منتهی الارب ).
مناکدةلغتنامه دهخدامناکدة. [ م ُ ک َ دَ ](ع مص ) زشت خویی نمودن و با هم دشواری کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). تنگ و سخت گرفتن بر کسی . (از اقرب الموارد). و رج