ذوقدیکشنری عربی به فارسیشامه سگ , بويايي , قوه تشخيص , فراست , استعداد , خصيصه , ذوق , درک , احساس , مزه , طعم , لذت
ذوقفرهنگ مترادف و متضاد۱. استعداد، قریحه ۲. سلیقه، مشرب ۳. حالوهوا، حال، دماغ، شور، شوق، مذاق، وجد ۴. چشایی، چشیدن
ذوقلغتنامه دهخداذوق . [ ذَ ] (ع مص ) چشیدن . (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ). ذَواق . مذاق . مذاقة. چاشنی گرفتن . || آزمودن مزه ٔ چیزی . امتحان
زوغلغتنامه دهخدازوغ . (اِ) نهر و رودخانه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رود آب باشد. (اوبهی ). || زردآب بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 260). صفراء. زرداب و مجازاً،درد و ال
زوغلغتنامه دهخدازوغ . [ زَ ] (ع مص ) خمیدن و از راه چمیدن و خم دادن و مایل گردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خمیدن و خم دادن (لازم و متعدی است ). (از اقرب ال
زوقلغتنامه دهخدازوق . [ زُ وَ ] (ع اِ) سیماب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به لغت مردم مدینه سیماب و جیوه . (ناظم الاطباء).
زوغفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. نهر؛ رودخانه؛ جوی.۲. زرداب: ◻︎ دلی که پر از زوغ هجران بُوَد / ورا وصل معشوقه درمان بُوَد (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۰).