خداوندگارفرهنگ مترادف و متضاد۱. آقا، ارباب، خواجه، سرور، مخدوم، مولا ۲. صاجب، مالک ۳. پادشاه، خدایگان، سلطان ≠ بنده
خداوندگارلغتنامه دهخداخداوندگار. [ خ ُ وَ ] (اِ مرکب ) خالق . صانع عالم . (ناظم الاطباء). خدا. اﷲ : رضا ده بفرمان حق بنده وارکه چون او نبینی خداوندگار. سعدی (بوستان ).ز محرمان سراپرد
خداوندگاریلغتنامه دهخداخداوندگاری . [ خ ُ وَ دِ ] (حامص ) حالت خداوندگار بودن . در اطلاقات این کلمه بصورت اسمی بخود می گیرد و خطابی است که کهتران بمهتران یا فرزندان بپدران یا رعایا بش
خاوندگارلغتنامه دهخداخاوندگار. [ وَ دِ ] (اِ مرکب ) مخفف خداوندگار است که صاحب و بزرگ باشد. (از برهان قاطع). || حکمران . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) : این چنین سوزان و گرم آخر مک
خواوندگارلغتنامه دهخداخواوندگار. [ خوا / خا وَ ] (اِخ ) خواندگار. خونگار. لقب عام سلاطین عثمانی . (یادداشت بخط مؤلف ).
خداوندگاریلغتنامه دهخداخداوندگاری . [ خ ُ وَ دِ ] (حامص ) حالت خداوندگار بودن . در اطلاقات این کلمه بصورت اسمی بخود می گیرد و خطابی است که کهتران بمهتران یا فرزندان بپدران یا رعایا بش
خندگارلغتنامه دهخداخندگار.[ خ ُ ] (اِ مرکب ) مخفف خداوندگار و مجازاً، بمعنی سلطان و شاهنشاه است . (آنندراج ). || استاد.معلم . در این صورت مخفف خواندگار است . (آنندراج ).