حلملغتنامه دهخداحلم . [ ح ُ ل ُ ] (ع اِ) خواب که دیده شود. || جماع در خواب . (منتهی الارب ). || (مص ) بالغ گردیدن . (ناظم الاطباء).
حلملغتنامه دهخداحلم . [ ح َ ل َ ] (ع مص ) بسیار کنه گردیدن شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تباه شدن پوست و کرم افتادن در آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) کنه خواه بزر
هلملغتنامه دهخداهلم . [ هََ ل ُم ْ م َ ] (ع اِ فعل ) بیا. (منتهی الارب ). کلمه ای است به معنی خواندن به چیزی مانند تعال . لازم است اما به صورت متعدی نیز به کار رود، مانند: هلم
حُلُمَفرهنگ واژگان قرآنحِلمها (کنایه از رسیدن به بلوغ ،جمع حِلم به معنی حوصله که ضبط نفس و کنترل طبع است از اينکه دچار هيجان غضب شود )
حلمةدیکشنری عربی به فارسینوک پستان , نوک غده , پستانک مخصوص شيربچه , ازنوک پستان خوردن , ممه , شبيه نوک پستان , پستانک
حلماءلغتنامه دهخداحلماء. [ ح ُ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حلیم . (منتهی الارب ) (دهار): علماء حلماء ابرار و اتقیاء. (تفسیر ابوالفتوح رازی ).
حلماتلغتنامه دهخداحلمات . [ ح َ ل َ ] (ع اِ) ج ِ حَلَمَة. (منتهی الارب ) (از مهذب الاسماء). رجوع به حلمة شود.
حُلُمَفرهنگ واژگان قرآنحِلمها (کنایه از رسیدن به بلوغ ،جمع حِلم به معنی حوصله که ضبط نفس و کنترل طبع است از اينکه دچار هيجان غضب شود )
حلمةلغتنامه دهخداحلمة. [ ح َ ل َ م َ ](ع اِ) سر پستان و آن دو باشد. || گیاه سعدان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گیاهی است دیگر. || کنه ٔ خرد. (منتهی الارب ). یکی حَلَم و آن کن