ماشین پالغتنامه دهخداماشین پا. (نف مرکب ) کسانی که در خیابان از اتومبیلها مراقبت می کنندتا کسی لوازم آنها را ندزدد و احیاناً گاهی آنها رامی شویند و پاک می کنند و در برابر این کار حق
hobدیکشنری انگلیسی به فارسیپختن، حقه، سنبه قالب، شوخی فریب امیز، گل میخ زدن، باسنبه یا میله بریدن، با دندانه ماشین و غیره بریدن
سوار کردنلغتنامه دهخداسوار کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بر نگین نشاندن احجار کریمه را. (یادداشت بخط مؤلف ). || برنشاندن بمرکوبی . (یادداشت بخط مؤلف ). || اجزاء ماشین یا کارخانه
راه آهنلغتنامه دهخداراه آهن . [ هَِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دو خط آهن متوازی که بر آن قطار ماشین حرکت میکند. (فرهنگ نظام ). دو خط آهنی که از جایی بجایی کشیده شود و قطار آهن
ادوسیوسلغتنامه دهخداادوسیوس . [ اَ ](اِخ ) مردی پارسی باحزم و در جنگ هنرمند و در نطق ماهر. وی ملازم کوروش بزرگ شاهنشاه هخامنشی بود چون اهالی کاریه به دو دسته تقسیم شده با یکدیگر در