جزعدیکشنری عربی به فارسیعقيق رنگارنگ , عقيق سليماني , سنگ باباقوري , تاريکي پايين قرنيه , ستاک , ساقه , تنه , ميله , گردنه , دنباله , دسته , ريشه , اصل , دودمان , ريشه لغت قطع کردن , س
جزعلغتنامه دهخداجزع . [ ج َ زِ ] (ع ص ) ناشکیبا و زاری کننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة)(از اقرب الموارد). و رجوع به جازِع و جَزُع شود.
جزعلغتنامه دهخداجزع . [ ج َ زَ ] (ع اِمص ) فغان و فریاد و زاری و ناله و اندوه و بی صبری و ناشکیبایی . (از ناظم الاطباء) : اگر مادرش [ حسنک ] جزع نکرد و چنان سخن بگفت ، طاعنی نگ
جزعلغتنامه دهخداجزع . [ ج َ زَ ] (ع مص ) ناشکیبایی کردن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن عادل بن علی ) (دهار) (از المصادر زوزنی ). صبر از دست دادن . (از متن ال
جزءلغتنامه دهخداجزء. [ ج ُزْءْ ] (اِخ ) سدوسی . همان جرول سدوسی است . رجوع به جرول و الاصابة فی تمییزالصحابة شود.
جزع بنی حمازلغتنامه دهخداجزع بنی حماز. [ ج َ ع ُ ب َ ح َم ْ ما ] (اِخ ) آنان از بنی التیم ، تیم عدی هستند و بگفته ٔحفصی نام وادیی است به یمامه . (از معجم البلدان ).
جزع بقرانیلغتنامه دهخداجزع بقرانی . [ ج َ ع ِ ؟ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی جزع است که گرانبهاترین و کمیاب ترین اقسام آن بشمار است و خطوط مستقیم و بدون اعوجاجی بر آن کشیده شده و صف
جزع بنی کوزلغتنامه دهخداجزع بنی کوز. [ ج َ ع ُ ب َ ] (اِخ ) از دیار بنی ضباب است به نجد و تا آنجا دو روز راه است به یک طریق . (از معجم البلدان ).
جزع بسلیلغتنامه دهخداجزع بسلی . [ ج َ ع ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی جزع است که قشر بالا و پایین آن قرمز مایل به سیاه باشد و خطوط سفیدی فاصل میان آن دو قشر است . رجوع به جزع