جالدرهلغتنامه دهخداجالدره . [ دَ رَ ] (اِخ ) کوهی است در مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران رابینو). رجوع به همین کتاب شود.
جالدرهلغتنامه دهخداجالدره . [ دَ رَ ] (اِخ ) کوهی است در مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران رابینو). رجوع به همین کتاب شود.
صرصرلغتنامه دهخداصرصر. [ ص َ ص َ ] (اِخ ) دو ده است به بغداد علیا و سفلی و این بزرگتر است از علیا. (منتهی الارب ). دو دیه از سواد بغداد است . صرصر علیا و صرصر سفلی و هر دو برکرا
لدلغتنامه دهخدالد. [ ل ُدد ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَلدّ. مردم سخت خصومت که به حق میل نکنند. (منتهی الارب ) : علم چون در نور حق فرغرده شدپس ز علمت نور یابد قوم لُد. مولوی .جملگی آواز