بیانلغتنامه دهخدابیان . [ ب َ] (اِ) درنده ای است که دشمن شیر باشد. (آنندراج ). قسمی از ببر. (ناظم الاطباء). رجوع به ببر بیان شود.
بیانلغتنامه دهخدابیان . [ ب َ ] (اِخ ) ابن سمعان تمیمی . وی اول به الوهیت حضرت علی علیه السلام و ائمه و اولادش و سپس به الوهیت خود قائل شد و در نتیجه فرقه ٔ بیانیه را بوجود آورد
بیانلغتنامه دهخدابیان . [ ب َ ] (ع اِ) فصاحت و زبان آوری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). فصاحت . (غیاث ) (ناظم الاطباء). حدیث : ان من البیان لسحرا. (منتهی الارب )
بیانلغتنامه دهخدابیان . [ ب َ ] (ع مص ) پیدا و آشکار شدن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). پیدا شدن . (ترجمان القرآن ). اتضاح . (اقرب الموارد): بانه بیاناً؛ آشکار کرد آ
بياندیکشنری عربی به فارسیابلا غ رسمي , اطلا عيه رسمي يا اداري , اعلا ميه , نوعي چنگ که مانند پيانوبشکل ميز است , اظهار , بيان , گفته , تقرير , شرح , توضيح
بیان کردنلغتنامه دهخدابیان کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن و واضح کردن . تقریر نمودن . (ناظم الاطباء). بازنمودن . پدید کردن . روشن کردن تعبیر. توضیح : بیان کن که از چیست
بیان الحقلغتنامه دهخدابیان الحق . [ ب َ نُل ْ ح َ ](اِخ ) محمودبن احمد نیشابوری . تصانیف او در انواع علوم در اطراف جهان مشهور است ، و جمله مقبول و چون بسمع او رسید که در بلاد مغرب تف