برگذار شدنلغتنامه دهخدابرگذار شدن . [ ب َ گ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پایان یافتن . ختم شدن . انجام یافتن . بانجام رسیدن .(یادداشت دهخدا): پس از برگذار شدن مراسم حج . پس ازبرگذار شدن مراس
برگزار شدنلغتنامه دهخدابرگزار شدن . [ ب َ گ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برگذار شدن . انجام یافتن . رجوع به برگذار کردن شود.
برگذاردنلغتنامه دهخدابرگذاردن . [ ب َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) برگزاردن . انجام دادن . فیصله دادن . برگذراندن . و رجوع به برگذاشتن و برگزاردن شود. || برافراختن . رفعت بخشیدن . درگذرانیدن
برگذارلغتنامه دهخدابرگذار. [ ب َ گ ُ ] (اِمص مرکب ) انجام . اجرا. (فرهنگ فارسی معین ). || عرض . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) انعام . عطیه . بخشش . (از آنندراج
ورگذار شدنلغتنامه دهخداورگذار شدن . [ وَ گ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برگذار شدن . انجام یافتن . به پایان رسیدن .
انجام شدنلغتنامه دهخداانجام شدن . [ اَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پایان یافتن . ختم شدن . برگذار شدن . (یادداشت مؤلف ). بپایان رسیدن . کامل شدن . (فرهنگ فارسی معین ). || اجرا شدن . عمل شدن
اردوان پنجملغتنامه دهخدااردوان پنجم . [ اَ دَ ن ِ پ َ ج ُ ](اِخ ) اشک بیست ونهم . آخرین پادشاه اشکانی . پس از اینکه بلاش چهارم درگذشت دو پسر او، بلاش و اردوان ، مدعی سلطنت شدند. از نوش
هاماورانلغتنامه دهخداهاماوران . [ وَ ] (اِخ ) (از: هاماور (=هماور) [ از عربی «حمیر» نام قبیله ٔ ساکن یمن ] + ان ، پسوند مکان ) به عقیده ٔ نلدکه ، منظورهمان سرزمین غرب ایران است که ع
مسمیلغتنامه دهخدامسمی . [ م ُ س َم ْ ما ] (ع ص ) نامیده شده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به نامی خوانده شده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خواند