کشک الشعیرلغتنامه دهخداکشک الشعیر. [ ک َ کُش ْ ش َ ] (ع اِ مرکب ) آش جو. (مجمع الجوامع). کشکاب . || آب جو افشرده . (فرهنگ ادویه ). شیره ٔ جو است و نیز جو مطبوخ مالیده ٔ صاف نموده را ن
کشف الاَّیاتلغتنامه دهخداکشف الاَّیات . [ ک َ فُل ْ ] (ع اِمرکب ) فهرست الفبائی آیات قران . (یادداشت مؤلف ).
کشت الحنثلغتنامه دهخداکشت الحنث . [ ] (اِخ ) از مرزهای اندلس می باشد از اعمال بلنسیه که حصار استواری است . (یادداشت مؤلف ).
آبجو افشردهلغتنامه دهخداآبجو افشرده . [ ب ِ ج َ / ج ُ وِ اَ ش ُ دَ/ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کشک الشعیر. (تحفه ).
ذروحلغتنامه دهخداذروح . [ ذُرْ رو / ذُ ] (ع اِ) باغوجه . (زمخشری ). کوژخار. (مهذب الاسماء). کاغنه . (زمخشری ). آله کلو. (ریاض الأدویة). دکلوک . باغوچه . عروسک . (دهار) (زمخشری
شیرهلغتنامه دهخداشیره . [ رَ / رِ ] (اِ) عصیر. آنچه به فشردن از میوه یا نباتی برآید. عصاره . (یادداشت مؤلف ). افشرده که به عربی عصاره گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). عصیر میوه ج
کشکلغتنامه دهخداکشک . [ ک َ ] (اِ) دوغ خشک کرده باشد که به ترکی قروت خوانند. (از برهان ). دوغ خشک کرده پس از آنکه روغن آن گرفته باشند و آن را بیشتر به شکل گلوله به اندازه ٔ گرد
پستلغتنامه دهخداپست . [ پ ِ / پ َ ] (اِ) هر آردی را گویند عموماً و آردی که گندم و جو و نخود آن را بریان کرده باشند خصوصاً و آنرا بعربی سویق خوانند چه سویق الشعیر آرد جو بریان ک