هوسملغتنامه دهخداهوسم . [ هََ س َ ] (اِخ ) ناحیتی است خرد به دیلمان از دیلم خاصه . (حدود العالم ). از نواحی بلادجبل در پشت طبرستان و دیلم . (معجم البلدان ). نام ولایتی است از ما
گوشه گیریفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدر گوشهای نشستن؛ گوشهنشینی؛ انزوا: ◻︎ گوشهگیری و سلامت هوسم بود ولی / شیوهای میکند آن نرگس فَتّان که مپرس (حافظ: ۵۴۸).
هوسناکلغتنامه دهخداهوسناک . [ هََ وَ ] (ص مرکب ) بوالهوس . باهوس .هوسمند. خواهشمند و آرزومند. (آنندراج ). آرزومند و طالب و دارای هوی و هوس . (ناظم الاطباء) : گفتم آه آتشین بس کن ،
شیوه کردنلغتنامه دهخداشیوه کردن . [ شی وَ / وِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناز و کرشمه نمودن . (یادداشت مؤلف ) : پارسایی و سلامت هوسم بود ولی شیوه ای می کند آن نرگس فتّان که مپرس . حافظ.رجو