منادللغتنامه دهخدامنادل . [ م َ دِ ] (ع اِ) ج ِ مَندَل . (اقرب الموارد).رجوع به مندل شود. || ج ِ مِندَل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (المنجد). رجوع به مندل شود.
منعدللغتنامه دهخدامنعدل . [ م ُ ع َ دِ ] (ع ص ) برگردنده از راه راست . (آنندراج ). آنکه برمی گردد و عدول می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مندللغتنامه دهخدامندل . [ م ِدَ ] (ع اِ) دستار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دستاری که به وی دست پاک کنند و دستار خوان و دستاری که برمیان بندند. (ناظم الاطباء). پارچه ای که با آن
حجرالفتیلهلغتنامه دهخداحجرالفتیله . [ ح َ ج َ رُل ْ ف َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) پنبه ٔ کوهی . آذرشست . مخاط الشیطان غزل السعالی و بگفته ٔ ابن البیطار آنرا طلق نیز گویند و این یکی از معانی
مندللغتنامه دهخدامندل . [ م َ دَ ] (اِ) خط عزیمت بود که معزمان کشند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 322). دایره ای را گویند که عزایم خوانان بر گرد خود بکشند و در میان آن نشسته عزایم و