عرصوفلغتنامه دهخداعرصوف . [ ع ُ ] (ع اِ) عرصوف الاًکاف ؛ چوبی که میان دو حِنو مقدم بسته شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عِرصاف . عُصفور. رجوع به عرصاف و عصفور شود. ج ، عَر
ارسوفلغتنامه دهخداارسوف . [ اَ / اُ ](اِخ ) شهری است بساحل بحر شام . (منتهی الأرب ). شهری است بر ساحل بحرالشام بین قیساریه و یافا و در آن گروهی از مُرابطین بودند واز آن جمله است
عرصوفانلغتنامه دهخداعرصوفان . [ ع ُ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عرصوف . رجوع به عرصوف شود. || دو چوب که در دو چوب فدان داخل نمایند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عرجوفلغتنامه دهخداعرجوف . [ ع ُ ] (ع ص ) شترماده ٔ درشت تندار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
عرصوملغتنامه دهخداعرصوم . [ ع ُ ] (ع ص ) زفت ناکس . (منتهی الارب ). بخیل .(اقرب الموارد). بخیل و زفت ناکس . (ناظم الاطباء).
عرصافلغتنامه دهخداعرصاف . [ ع ِ ] (ع اِ) عرصاف الاًکاف ، چوبی که میان دو «حِنو» مقدم بسته شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عُرصوف . عُصفور. رجوع به عرصوف و عصفور شود. || تا
عرصفلغتنامه دهخداعرصف . [ ع َ ص َ ] (ع اِ) حشیشی است که آنرا به شیرازی ماش دارو و به یونانی کمافیطوس خوانند. (برهان ). نباتی است . (از اقرب الموارد). گیاهی است یونانی مانند مافی
عرصوفانلغتنامه دهخداعرصوفان . [ ع ُ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عرصوف . رجوع به عرصوف شود. || دو چوب که در دو چوب فدان داخل نمایند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عرصافلغتنامه دهخداعرصاف . [ ع ِ ] (ع اِ) عرصاف الاًکاف ، چوبی که میان دو «حِنو» مقدم بسته شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عُرصوف . عُصفور. رجوع به عرصوف و عصفور شود. || تا
عرجوفلغتنامه دهخداعرجوف . [ ع ُ ] (ع ص ) شترماده ٔ درشت تندار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).