شایستگیدیکشنری فارسی به انگلیسیability, admiration, appropriateness, aptitude, aptness, competence, decency, desert, dignity, eminence, fitness, propriety, qualification, rightness, seemlines
شایستگیلغتنامه دهخداشایستگی . [ ی ِ ت َ / ت ِ ] (حامص ) حالت و کیفیت شایسته . سزاواری . لیاقت . استحقاق . (از ناظم الاطباء). گویند: فلان کس شایستگی این کار را دارد، یاندارد؛ یعنی م
شایستگی فنّاورانهtechnological competencyواژههای مصوب فرهنگستانقابلیت فنّاورانۀ یک سازمان در ارتقای جایگاه رقابتی خود
شایستگی محوریcore competencyواژههای مصوب فرهنگستانخصوصیت یگانهای که بهسادگی قابل تقلید نیست و برای سازمان در طیف گستردهای از محصولات مزیت رقابتی ایجاد میکند
تلة شایستگیcompetency trapواژههای مصوب فرهنگستاناتکا و تمرکز بر توانمندیها و شایستگیهای فعلی که به از دست دادن فرصتهای کسبوکاری آینده منجر میشود متـ . صلبیمحوری core rigidity