رنگ دادنلغتنامه دهخدارنگ دادن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) رنگ بخشیدن . رنگ کردن : بیاسود یک هفته بر جای جنگ به یاقوت می روی را داد رنگ . نظامی (از آنندراج ). || رنگ پس دادن . رنگ از دست
stainingدیکشنری انگلیسی به فارسیرنگ آمیزی، لکه دار کردن، چرک کردن، رنگ کردن، زنگ زدن، رنگ شدن، رنگ پس دادن
stainدیکشنری انگلیسی به فارسیرنگ آمیزی، لکه، لک، ننگ، زنگ زدگی، داغ، الودگی، الایش، لکه دار کردن، چرک کردن، رنگ کردن، زنگ زدن، رنگ شدن، رنگ پس دادن
دادنلغتنامه دهخدادادن . [ دَ ] (مص ) اسم مصدر آن دهش است . اعطاء. (ترجمان القرآن ). ایتاء. (ترجمان القرآن ). مقابل ِ گرفتن . در اختیار کسی گذاردن بدون برگرداندن . تسلیم کسی کردن
لطخةدیکشنری عربی به فارسیلکه , تيرگي , منظره مه الود , لک کردن , تيره کردن , محو کردن , نامشخص بنظر امدن , لک , داغ , الودگي , الا يش , ننگ , لکه دار کردن , چرک کردن , زنگ زدن , رنگ شدن