گندالغتنامه دهخداگندا. [ گ ُ ] (ص ،اِ) فیلسوف و دانا. (از لغت فرس اسدی ) : پیلان ترا رفتن باد است و تن کوه دندان نهنگ و دل و اندیشه ٔ گندا. عنصری (از لغت فرس ).رجوع به کُندا شود
گندالغتنامه دهخداگندا. [ گ َ ] (نف ) (از: گند (گندیدن ) + ا، پسوند فاعلی و صفت مشبهه ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چیزی را گویند که گندیده باشد و از آن بوی ناخوش آید. گندای .
گندا شدنلغتنامه دهخداگندا شدن . [ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گندیده شدن . گندیدن . بدبو شدن . عفن ومتعفن شدن . اِنتان . اِصنان . (تاج المصادر بیهقی ).
گندا شدنلغتنامه دهخداگندا شدن . [ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گندیده شدن . گندیدن . بدبو شدن . عفن ومتعفن شدن . اِنتان . اِصنان . (تاج المصادر بیهقی ).
گندایلغتنامه دهخداگندای . [ گ َ ] (نف ) هر چیز گندیده که از آن بوی بد برآید. (ناظم الاطباء). رجوع به گندا شود.
گنداییواژهنامه آزاد(لری بختیاری) گُندایی؛ نام طایفه ای از قوم لر بختیاری و ایل بهداروند (بختیاروند) است. گندا به معنی بزرگ و قوی است.