سرکنلغتنامه دهخداسرکن . [ س َ ک ُ ] (اِ مرکب ) سردار فوج . (آنندراج ) (غیاث ). || سردار جماعت . || رئیس مجلس . (آنندراج ) : ز چهر پرده برافکن که شمع مجلس رازروی حسن بهر مجمعی تو
سرکن پرکنلغتنامه دهخداسرکن پرکن . [ س َ ک َ پ َ ک َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) جلد و شتاب و سراسیمه مثل دست و پاچه گم کرده و دست و پا گم کرده . (آنندراج ) : امشب که مرا یار به منزل آمداز م
سرکن پرکنلغتنامه دهخداسرکن پرکن . [ س َ ک َ پ َ ک َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) جلد و شتاب و سراسیمه مثل دست و پاچه گم کرده و دست و پا گم کرده . (آنندراج ) : امشب که مرا یار به منزل آمداز م
سرکنلغتنامه دهخداسرکن . [ س َ ک ُ ] (اِ مرکب ) سردار فوج . (آنندراج ) (غیاث ). || سردار جماعت . || رئیس مجلس . (آنندراج ) : ز چهر پرده برافکن که شمع مجلس رازروی حسن بهر مجمعی تو
سرکندیزجلغتنامه دهخداسرکندیزج . [ س َ ک َ زَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان صوفیان بخش شبستر شهرستان تبریز. دارای 1235 تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات است . شغل اهالی
سرکنسوللغتنامه دهخداسرکنسول . [ س َ ک ُ ] (اِ مرکب ) ژنرال قنسول . (فرهنگستان ). مقامی است که از طرف وزارت خارجه به شخصی داده میشود که کارهای سیاسی و اقتصادی مربوط به کشور خود را د
سرکنگبینلغتنامه دهخداسرکنگبین . [ س ِ ک َ گ َ ] (اِ مرکب ) از: سرکه + انگبین . سکنگبین . سکنجبین . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سکنجبین و آن مرکبی باشد از سرکه و عسل ، چه انگبین بم