دخرلغتنامه دهخدادخر. [ دُ ] (ع مص ) خرد گردیدن . || خوار و ذلیل شدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
دخرآبادلغتنامه دهخدادخرآباد. [ دَ خ َ ] (اِخ ) دهیست از بخش کوهپایه شهرستان اصفهان . در ده هزارگزی شمال خاور کوهپایه و چهارهزارگزی شمال جاده ٔ یزد واقع است . کوهستانی است و 448 تن
دخرصلغتنامه دهخدادخرص . [ دِ رِ ] (ع ص ) دانا. || ماهر درآینده در کار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): هو دخرس فی الامور؛ ای داخل فیها. عالم بها. (منتهی
دخرصةلغتنامه دهخدادخرصة. [ دِ رِ ص َ ] (ع اِ) واحد دخاریص است . دخرص . دخریص . رجوع به دخریص شود. (المعرب جوالیقی ص 143 و 144).
دخریصلغتنامه دهخدادخریص . [ دِ ] (معرب ، اِ) معرب تیریز. تیریج . چاپوق . تیریز جامه . ج ،دخاریص : و قال ان اهل هذه الجزائر لایکون اضح منهم حتی انهم یعملون القمیص مفروغا منه نسجا
دخرآبادلغتنامه دهخدادخرآباد. [ دَ خ َ ] (اِخ ) دهیست از بخش کوهپایه شهرستان اصفهان . در ده هزارگزی شمال خاور کوهپایه و چهارهزارگزی شمال جاده ٔ یزد واقع است . کوهستانی است و 448 تن
دخرصلغتنامه دهخدادخرص . [ دِ رِ ] (ع ص ) دانا. || ماهر درآینده در کار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): هو دخرس فی الامور؛ ای داخل فیها. عالم بها. (منتهی
دخرصةلغتنامه دهخدادخرصة. [ دِ رِ ص َ ] (ع اِ) واحد دخاریص است . دخرص . دخریص . رجوع به دخریص شود. (المعرب جوالیقی ص 143 و 144).
دخریصلغتنامه دهخدادخریص . [ دِ ] (معرب ، اِ) معرب تیریز. تیریج . چاپوق . تیریز جامه . ج ،دخاریص : و قال ان اهل هذه الجزائر لایکون اضح منهم حتی انهم یعملون القمیص مفروغا منه نسجا