باذنهلغتنامه دهخداباذنه . [ ذَ ن َ ] (اِخ ) یکی از قرای خاوران (خابران ) در نواحی سرخس و منسوب بدان را باذنی گویند. (الانساب سمعانی ). و رجوع به باذن و باذبین و باذین شود.
بازنهلغتنامه دهخدابازنه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مخفف بادزنه . سوراخ کوچک تنور. (یادداشت مؤلف ).
بازنهلغتنامه دهخدابازنه . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان قهره کهریزبخش سربند شهرستان اراک که در 20 هزارگزی شمال خاورآستانه و 12 هزارگزی راه عمومی در کوهستان قرار دارد. سرزمینی
بأذنةلغتنامه دهخدابأذنة. [ ب َءْ ذَ ن َ ] (ع مص ) فروتنی کردن . || اقرار کردن . شناختن . بأذن به ؛ اقرار کرد و شناخت و دانست آن را. (از منتهی الارب ).
باذنةلغتنامه دهخداباذنة. [ ذَ ن َ ] (ع اِ) خضوع و انقیاد و فروتنی . (ناظم الاطباء). رجوع به بَأذَنة شود. || اقرار بکاری و معرفت بآن کار. (ناظم الاطباء). رجوع به بِأذَنة شود.
بأذنةلغتنامه دهخدابأذنة. [ ب َءْ ذَ ن َ ] (ع مص ) فروتنی کردن . || اقرار کردن . شناختن . بأذن به ؛ اقرار کرد و شناخت و دانست آن را. (از منتهی الارب ).
باذنةلغتنامه دهخداباذنة. [ ذَ ن َ ] (ع اِ) خضوع و انقیاد و فروتنی . (ناظم الاطباء). رجوع به بَأذَنة شود. || اقرار بکاری و معرفت بآن کار. (ناظم الاطباء). رجوع به بِأذَنة شود.
يَأْتِفرهنگ واژگان قرآنکه بيايد (عبارت "يَوْمَ يَأْتِ لَا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ " يعني : روزى كه چون فرا رسد، هيچ كس جز به اجازه او سخن نمىگويد)
تَقَعَفرهنگ واژگان قرآنکه بيفتد ("که نیفتد" درترکيبی مانند عبارت "يُمْسِکُ ﭐلسَّمَاءَ أَن تَقَعَ عَلَى ﭐلْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ ﭐللَّهَ بِـﭑلنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ (حج65):
باذنیلغتنامه دهخداباذنی . [ ذَ ] (ص نسبی ) منسوب به باذنه که قریه ای است از قرای خابران درنواحی سرخس . (سمعانی ). رجوع به باذن و باذنه شود.