آبادبومفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآبادجای؛ جای آباد؛ سرزمین آباد: ◻︎ بدو گفت از ایدر برو تا به روم / میاسای هیچ اندر آبادبوم (فردوسی: ۷/۱۲۱).
آباد بوملغتنامه دهخداآباد بوم . (اِ مرکب ) جای آباد : یکی شارسان کرد و آباد بوم برآورد بهر اسیران روم . فردوسی .زتوران و از هند و از چین و روم ز هر کشوری کان بد آباد بوم همی باژ برد
شمس آبادبرزولغتنامه دهخداشمس آبادبرزو. [ ش َ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرودشت بخش زرقان شهرستان شیراز. سکنه ٔ آن 695 تن . آب آن از رودخانه ٔ سیوند است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
صلح آبادولغتنامه دهخداصلح آبادو. [ ص ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان قهاب رستاق بخش صیدآباد شهرستان دامغان ، واقع در 15هزارگزی خاور صیدآباد 1هزارگزی ایستگاه سرخده . جلگه ، معتدل و دارای 470
عباس آبادآورزمانلغتنامه دهخداعباس آبادآورزمان . [ ع َب ْ با دِ وَ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آورزمان شهرستان ملایر. واقع در 36هزارگزی جنوب باختری شهرستان ملایر و سه هزارگزی باختر راه اتو
علی آبادولغتنامه دهخداعلی آبادو. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان قهاب صرصر بخش صیدآباد شهرستان دامغان واقع در 9 هزارگزی خاور صیدآباد. دارای 20 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی
آباد جایفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهجای آباد؛ آبادبوم؛ هر جای آباد که در آن آب و گیاه و مردم باشند: ◻︎ چنین داد پاسخ که آبادجای / نیابی مگر باشدت رهنمای (فردوسی: ۶/۱۶۷).
تانلغتنامه دهخداتان . (ضمیر) ضمیر مخاطب و جمع مخاطب هم هست همچو: خودتان و همه تان . (برهان ) (آنندراج ). ضمیر جمع مخاطب است بمعنی شما و شما را که ملحق به اسماء و افعال میشود مث
اسیرلغتنامه دهخدااسیر. [ اَ ] (ع ص ) گرفتار . مقیّد. محبوس . (غیاث ). دستگیر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). دستگیرکرده . (مهذب الاسماء) (شرفنامه ٔ منیری ). مأسور. بسته . بندی
بطریقلغتنامه دهخدابطریق . [ ب ِ ] (معرب ، اِ) بطریقوس . مجتهد ترسایان باشد. (برهان ) (آنندراج ).زاهد ترسایان . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ). رئیس مذهب نصاری . (ناظم الاطباء). رئیس
پروردگارلغتنامه دهخداپروردگار. [ پ َرْ وَ دْ / دَ / دِ ] (ص مرکب ) پرورنده . پرورش دهنده . مربی . تربیت کننده . مُرَشِّح . تیمارکننده . معلم : پیران را دید که پروردگار کیخسرو بود. (