کوبانیواژهنامه آزادشهری است که در سوریه واقع شده که مردمان آن عمدتا کرد می باشند.امااعراب این شهر را به نام (عین العرب)می شناسند.
کوبانیدنلغتنامه دهخداکوبانیدن . [ دَ ] (مص ) کوبیدن کنانیدن و کوبیدن فرمودن . (ناظم الاطباء). دیگری رابه کوبیدن واداشتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- پای کوبانیدن ؛ دیگری را وادا
تنیس کوبانیsquash tennis, tennis squashواژههای مصوب فرهنگستانورزشی مانند کوبان که در آن دو بازیکن با دستاکهای بزرگتر از دستاک کوبان به توپ ضربه میزنند
کوبانیدنلغتنامه دهخداکوبانیدن . [ دَ ] (مص ) کوبیدن کنانیدن و کوبیدن فرمودن . (ناظم الاطباء). دیگری رابه کوبیدن واداشتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- پای کوبانیدن ؛ دیگری را وادا
سالار بوزگانلغتنامه دهخداسالار بوزگان . [ رِ ] (اِخ ) ابوالقاسم الکوبانی ، وزیر طغرل سلجوقی و در آغاز کار پیشکار و دستور و کارگزار او بود. (راحة الصدور ص 98 و 104). سالار بوزگان بوالقاس
طغرل بیکلغتنامه دهخداطغرل بیک . [ طُ رِ / رُ ب َ ] (اِخ ) (طغرل اول ) محمدبن میکائیل بن سلجوق بن دقاق ، ملقب به رکن الدین و الدوله ، المکنی به ابوطالب (429 تا 455 هَ . ق .). درراحةا
کولغتنامه دهخداکو. (موصول + ضمیر) مخفف که او. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). که او. که وی . (فرهنگ فارسی معین ) : راهی کو راست است بگزین ای دوست دورشو از راه بی کرانه و ترفنج .