وشقلغتنامه دهخداوشق . [ وُ ش ُ ] (ترکی ، اِ) غلام ساده رو. (غیاث اللغات ). و ظاهراًمخفف وشاق است . (غیاث اللغات ). رجوع به وشاق شود.
وشقلغتنامه دهخداوشق . [ وَ ] (ع مص ) قدید کردن گوشت را. || نیزه زدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شتافتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب ال
وشقلغتنامه دهخداوشق . [ وَ ش َ ] (اِ) جانوری است در ترکستان شبیه به روباه ، پوست او را پوستین سازند، گویند هرکه پوستین وشق بپوشد از علت بواسیر ایمن باشد. (ناظم الاطباء) (برهان
وشقلغتنامه دهخداوشق . [ وُش ْ ش َ ] (معرب ، اِ) شلم . نباتی است مانند خیار، و این لغتی است در اشق یا اشه . گیاهی است ، معرب است . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). رجوع به وشه شود.
وشغلغتنامه دهخداوشغ. [ وَ ] (ع ص ) اندک . قلیل . (از اقرب الموارد). || (مص ) انداختن کمیز را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
وشق دارلغتنامه دهخداوشق دار. [ وَ ش َ ] (نف مرکب )سرهنگ سوار بدون ابواب جمعی . وشقی . (ناظم الاطباء).
وشقةلغتنامه دهخداوشقة. [ وَ ق َ ] (اِخ ) شهری است به اندلس . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ). رجوع به ابن خلکان ج 2 ص 143 و الحلل السندسیه شود.
وشق دارلغتنامه دهخداوشق دار. [ وَ ش َ ] (نف مرکب )سرهنگ سوار بدون ابواب جمعی . وشقی . (ناظم الاطباء).
وشقةلغتنامه دهخداوشقة. [ وَ ق َ ] (اِخ ) شهری است به اندلس . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ). رجوع به ابن خلکان ج 2 ص 143 و الحلل السندسیه شود.
صالحلغتنامه دهخداصالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمد وشقی مرادی ، مکنی به ابی محمد و معروف به ورکانی . محدث است و بسال 302 هَ . ق . در اندلس درگذشت . (الحلل السندسیة ج 2 ص 178).
ابوسلیمانلغتنامه دهخداابوسلیمان . [ اَ س ُ ل َ ] (اِخ ) یحیی بن یعمر الوشقی النحوی البصری العدوانی . رجوع به یحیی ... شود.