مدهملغتنامه دهخدامدهم . [ م ُ هَِ ] (ع ص ) اندوهگین کننده . (ناظم الاطباء): ادهمه ؛ سائه ؛ ارغمه . (متن اللغة). نعت فاعلی است از ادهام . رجوع به ادهام شود.
مدهملغتنامه دهخدامدهم . [ م ُ دَهَْ هَِ ] (ع ص ) آتش سیاه کننده ٔ دیگ . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). نعت فاعلی است از تدهیم . رجوع به تدهیم شود.
مدهمجلغتنامه دهخدامدهمج . [ م ُ دَ م ِ ] (ع ص ) زیاده کننده در خبری . (آنندراج ). || پیری که بندی وار رود و گام نزدیک با شتاب نهنده . (آنندراج ). رجوع به دهمجة و نیز رجوع به دهام
مدهمرةلغتنامه دهخدامدهمرة. [ م ُ دَ م َ رَ ] (ع ص ) زن کوتاه بالای گرداندام .(از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
مدهمسلغتنامه دهخدامدهمس . [ م ُ دَ م َ ] (ع ص ) امر مدهمس ؛ کارپوشیده . (منتهی الارب ). مستور. (از اقرب الموارد) (متن اللغة). گویند: امر مدهمس و منهمس . (اقرب الموارد).
مدهمقلغتنامه دهخدامدهمق . [ م ُ دَ م َ ] (ع ص ) قِدح مدهمق ؛ تیر لطیف و هموار و نیک راست و پاک از عیوب . (منتهی الارب ). تیر راست مستوی بی عیب . (از متن اللغة) (اقرب الموارد). ||
مدهمقلغتنامه دهخدامدهمق . [ م ُ دَ م ِ ] (ع ص ) شکننده و برنده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نعت فاعلی است از دهمقة به معنی شکستن و بریدن . رجوع به دهمقة شود. || تنک و نرم گردانند
مدهمجلغتنامه دهخدامدهمج . [ م ُ دَ م ِ ] (ع ص ) زیاده کننده در خبری . (آنندراج ). || پیری که بندی وار رود و گام نزدیک با شتاب نهنده . (آنندراج ). رجوع به دهمجة و نیز رجوع به دهام
مدهمرةلغتنامه دهخدامدهمرة. [ م ُ دَ م َ رَ ] (ع ص ) زن کوتاه بالای گرداندام .(از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
مدهمسلغتنامه دهخدامدهمس . [ م ُ دَ م َ ] (ع ص ) امر مدهمس ؛ کارپوشیده . (منتهی الارب ). مستور. (از اقرب الموارد) (متن اللغة). گویند: امر مدهمس و منهمس . (اقرب الموارد).
مدهمقلغتنامه دهخدامدهمق . [ م ُ دَ م َ ] (ع ص ) قِدح مدهمق ؛ تیر لطیف و هموار و نیک راست و پاک از عیوب . (منتهی الارب ). تیر راست مستوی بی عیب . (از متن اللغة) (اقرب الموارد). ||
مدهمقلغتنامه دهخدامدهمق . [ م ُ دَ م ِ ] (ع ص ) شکننده و برنده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نعت فاعلی است از دهمقة به معنی شکستن و بریدن . رجوع به دهمقة شود. || تنک و نرم گردانند