ذهبةلغتنامه دهخداذهبة. [ ذَ هََب َ ] (ع اِ) ذَهب . زر. || یکی زر. || قطعه ٔ زر. پاره ٔ زر. قراضه ٔ زر. شکاله ٔ زر.
ذهبةلغتنامه دهخداذهبة. [ ذِ هََ ب َ] (ع اِ) باران ریزه یا باران بسیار. (منتهی الارب ).باران که زمین خراب کند. (مهذب الاسماء). ج ، ذهاب .
زهبلغتنامه دهخدازهب . [ زِ ] (ع اِ) زُهْبة. پاره ای از مال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
بامخرمةلغتنامه دهخدابامخرمة. [ م َ رَ م َ ] (اِخ ) عبداﷲبن عمربن عبداﷲبن احمدبامخرمة، ملقب به تقی الدین متولد 907 هَ . ق . او مفتی یمن بود و در علوم عصر تبحر داشت . در حضرموت و زبی
زهلغتنامه دهخدازه . [ زِه ْ ] (اِ) بمعنی پاداش نیکی است . (برهان ) (آنندراج ). پاداش و جزا و مکافات و مزد و جزای نیکی . (ناظم الاطباء). || (صوت ) کلمه ای باشد که در محل تحسین
زه کردن کمانلغتنامه دهخدازه کردن کمان . [ زِه ْ ک َ دَ ن ِ ک َ ] (مص مرکب )سندش در زه گذشت . (آنندراج ). چله کردن کمان . کشیدن زه به کمان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بز در کمر است و ت
کمان 2bow 2واژههای مصوب فرهنگستانقطعۀ منحنیشکلی از پلاستیک یا هر مادۀ کشسان دیگر که دو سر آن بهوسیلۀ زه به هم متصل شده است