آباد کردفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآبادکرده؛ ساخته؛ بناشده: ◻︎ این نهال نشانده را مشکن / مکن آبادکرد خویش خراب (مسعودسعد: ۵۹).
آبادکردلغتنامه دهخداآبادکرد. [ ک َ / ک ِ ] (ن مف مرکب ) بناکرده . معموره . آبادکرده . ساخته : این نهال نشانده را مشکن مکن آبادکرد خویش خراب .مسعودسعد.
آباد کردنلغتنامه دهخداآباد کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عمارت . عمران : به گرد اندرش روستاها بساخت چو آباد کردش کهان را نشاخت . فردوسی .وز آن پس جهان یکسرآباد کردهمه روی گیتی پر از د
آباد کردنلغتنامه دهخداآباد کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عمارت . عمران : به گرد اندرش روستاها بساخت چو آباد کردش کهان را نشاخت . فردوسی .وز آن پس جهان یکسرآباد کردهمه روی گیتی پر از د
معمور کردنفرهنگ مترادف و متضادآباد کردن، آبادان ساختن، عمارت ساختن، معمورگردانیدن، دایر کردن، آبادان ساختن ≠ خراب کردن، ویران ساختن، بایر کردن