کون کردنلغتنامه دهخداکون کردن . [ کو ک َ دَ ] (مص مرکب ) مباشرت کردن از راه دبر. جماع کردن از پس . (فرهنگ فارسی معین ). لواط. وطی از دبر. (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ).
کون خیزه کردنلغتنامه دهخداکون خیزه کردن . [ زَ / زِ ک َ دَ] (مص مرکب ) رفتن به جانبی با کشیدن نشیمن چنانکه کودکان آنگاه که راه رفتن نتوانند و پیران سخت فرتوت و برخی پای شکستگان . رفتن به
کون خیزه کردنلغتنامه دهخداکون خیزه کردن . [ زَ / زِ ک َ دَ] (مص مرکب ) رفتن به جانبی با کشیدن نشیمن چنانکه کودکان آنگاه که راه رفتن نتوانند و پیران سخت فرتوت و برخی پای شکستگان . رفتن به
کون خیزهلغتنامه دهخداکون خیزه . [ زَ / زِ ] (اِمص مرکب ) کشیدن خود را به زمین با نشستنگاه چنانکه کودکان پیش از به راه افتادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). راه رفتن کودکان کمتر از ی
خوزفةلغتنامه دهخداخوزفة. [ خ َ زَ ف َ ] (ع مص ) چوب در کون کسی کردن ، و این عمل نوعی از کشتن بوده که در قدیم معمول می داشته اند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
لوکیدنلغتنامه دهخدالوکیدن . [ دَ ] (مص ) غیژیدن . کون خیزه کردن . درشت و ناهموار رفتن . (جهانگیری ). خزیدن . درشت و ناهموار به راه رفتن . با زانو و کف دست و نشسته به راه رفتن طفلا
زحلقةلغتنامه دهخدازحلقة. [ زَ ل َ ق َ ] (ع مص ) لغزیدن با کون . کون سره کردن . (از تاج العروس ). || دور گردانیدن و دفع کردن . (کشف اللغات ). || غلطانیدن . تزحلق . غلطیدن . (منتهی