کون دادنلغتنامه دهخداکون دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مفعول بودن . امرد بودن . (فرهنگ فارسی معین ). راضی به عمل بد شدن . برای مفعول واقعشدن آماده بودن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده )
کون پارگیلغتنامه دهخداکون پارگی . [ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) کون دادن . (از آنندراج ). مخنثی . (ناظم الاطباء). امردی . مخنثی . (فرهنگ فارسی معین ) : زخمی که بر آن جفته ٔ سیم اندام است
سراپا دادنلغتنامه دهخداسراپا دادن . [ س َ دَ ] (مص مرکب ) کون دادن ، و این محاوره ٔ لوطیانست . (آنندراج ) (بهار عجم ). لواطت و اغلام و مغلم . (مجموعه ٔ مترادفات ص 312) : داد عاشق پرور
خرجلغتنامه دهخداخرج . [ خ َ ] (ع اِ) بیرون شد از مال هرچه باشد. هزینه . دررفت . رفتیه . ضد درآمد. (ناظم الاطباء). هزینه . (صحاح الفرس ) (محمدبن عمر). خورد خور. (یادداشت بخط مؤ
کچول کردنلغتنامه دهخداکچول کردن . [ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قر دادن . قر دادن کون را. (یادداشت مؤلف ). جنبانیدن سرین . (لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). رقص کمر.- کون و کچول کردن ؛ قر د
بامونلغتنامه دهخدابامون . (ص ) نامرد. (آنندراج ). مخنث . (فرهنگ شعوری ج 1 ص 181) (ناظم الاطباء). ولی ظاهراً باید مصحف مأبون باشد : نماند آب رو در دادن کون که مردی برنمی آید ز با