هرسلغتنامه دهخداهرس . [ هََ رَ ] (ع مص ) سخت خوار گردیدن . (منتهی الارب ). شدید خوردن و پنهان خوردن . (اقرب الموارد).
هرسلغتنامه دهخداهرس . [ هََ رَ ] (اِ) بریدن شاخه های زیادی درخت . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هرس کردن شود.
هرسلغتنامه دهخداهرس . [ هََ ] (ع مص ) سخت خوردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سخت خوار شدن . (منتهی الارب ). || خرد کردن و هریسه کردن چیزی را. (اقرب الموارد). || (اِ) گرب
هرسلغتنامه دهخداهرس . [ هََ رِ ] (ع ص ) شیر استواراندام بسیارخوار. || جامه ٔ کهنه . || مکان هرس ؛ جایی که هراس رویاند. (اقرب الموارد).
حرثفرهنگ مترادف و متضاد۱. حراثت، زراعت، زرع، شیارزنی، کاشت، کشاورزی، کشت ۲. بزرگری کردن، زراعت کردن ۳. خیش زدن، شخم کردن ≠ حصاد، درو، کشتکاری ۴. مزرعه، کشت
حرصفرهنگ مترادف و متضاد۱. آز، آزمندی، شره، طمع، طمعکاری، ولع ≠ قناعت ۲. افزونخواهی، زیادهطلبی، زیادتطلبی ۳. جوش، خودخوری ≠ قناعت ۴. میل شدید ۵. عصبانیت، غصب، خشم