ملازمفرهنگ مترادف و متضاد۱. دمخور، همدم، همراه، همنشین ۲. خدمتکار، فراش، گماشته، نوکر ۳. لازمه، ملتزم ۴. متلازم، ملازمه ۵. مراقبت، مواظبت
ملازمدیکشنری فارسی به انگلیسیaccompaniment, attendant, collateral, companion, concomitant, escort, retainer, satellite
ملازملغتنامه دهخداملازم . [ م ُ زِ ] (ع ص ) دست در گردن اندازنده با هم . (منتهی الارب ). دست در گردن هم اندازنده و معانقه کننده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || همیشه باشند
ملازمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ملازمین، ملتزمین، پیروان، ملتزم رکاب، آئینهدار بادی گارد، محافظ پادو، غلام بچه، غلام مولا، شاگرد مرید، همراه، مشایع، همراهان، مشایعت ک
ملازمتلغتنامه دهخداملازمت . [ م ُ زَ / زِ م َ ] (از ع ، مص ) پیوسته بودن به جایی یا نزد کسی . (غیاث ). مأخوذ از تازی ، اشتغال ومواظبت و پیوسته بودن در کار و ثبات قدم و پابرجایی .
تَصْلَىٰ نَاراًفرهنگ واژگان قرآنملازم وداخل آتشي هست به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش مي شود که نهايت درجه حرارت آتش را لمس مي کند)
عَاکِفُفرهنگ واژگان قرآنملازم - مقيم (ازعکوف به معناي ملازمت و ايستادن نزد چيزي است. در عبارت "سَوَاءً ﭐلْعَاکِفُ فِيهِ " منظور از "عاکف فيه "کسي است که مقيم مکه باشد)
يَصْلَوْنَهَافرهنگ واژگان قرآنملازم وداخل آن آتش مي شود به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش مي شود که نهايت درجه حرارت آتش را لمس مي کند)
يَصْلَىٰفرهنگ واژگان قرآنملازم وداخل آتشي مي شود به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش مي شود که نهايت درجه حرارت آتش را لمس مي کند)