زستلغتنامه دهخدازست . [ زُ ] (ص ) تندروش (کذا) بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 51).تندوزوش . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سخت . شدید. تند. تیز. غضبناک .
زستنلغتنامه دهخدازستن . [ زِ ت َ ] (مص ) مخفف زیستن و بر این قیاس زست و زسته ... (جهانگیری ). مخفف زیستن . (آنندراج ) زیستن و زندگانی کردن . (ناظم الاطباء). زیستن وزنده بودن . (
زستلغتنامه دهخدازست . [ زُ ] (ص ) تندروش (کذا) بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 51).تندوزوش . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سخت . شدید. تند. تیز. غضبناک .
زستنلغتنامه دهخدازستن . [ زِ ت َ ] (مص ) مخفف زیستن و بر این قیاس زست و زسته ... (جهانگیری ). مخفف زیستن . (آنندراج ) زیستن و زندگانی کردن . (ناظم الاطباء). زیستن وزنده بودن . (
لوزالسودانلغتنامه دهخدالوزالسودان .[ ل َ زُس ْ سو ] (ع اِ مرکب ) به لغت مغربی لوزالبربراست . لوزالارجان . لوزالهرجان . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
جوزالسرولغتنامه دهخداجوزالسرو. [ ج َ زُس ْ س َرْوْ ] (ع اِ مرکب ) از داروهاست . (ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ). ثمره ٔ سرو آزاد است . (نزهةالقلوب ). گوز سرو. بار درخت سرو. (تحفه