باکورلغتنامه دهخداباکور. (ع ص ، اِ) شتابکار. معجل . (از تاج العروس ). || بارانی که قبل از موسم و موقع فرود آید. (از تاج العروس ). باران اول موسمی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بار
باکور افغانلغتنامه دهخداباکور افغان . [ اَ ] (اِخ ) نام امیری که ازطرف شاه شجاع مظفری به کرمان اعزام شده است . در تاریخ وزیری آمده است : شاه شجاع سلطان شبلی پسر خود را بحکمرانی کرمان ف
باکورةلغتنامه دهخداباکورة. [ رَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث باکور. اول از هر چیز. ج ، بواکیر، باکورات . (از اقرب الموارد). || نوباوه . (مهذب الاسماء). ج ،بُکر. (منتهی الارب ). اول که از م
باکورهفرهنگ انتشارات معین(رِ یا رَ) [ ع . باکورة ] (ص .) 1 - اول هر چیز. 2 - میوة نورس ، نوبر، ج . باکورات . بواکیر.
باکور افغانلغتنامه دهخداباکور افغان . [ اَ ] (اِخ ) نام امیری که ازطرف شاه شجاع مظفری به کرمان اعزام شده است . در تاریخ وزیری آمده است : شاه شجاع سلطان شبلی پسر خود را بحکمرانی کرمان ف
باکورةلغتنامه دهخداباکورة. [ رَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث باکور. اول از هر چیز. ج ، بواکیر، باکورات . (از اقرب الموارد). || نوباوه . (مهذب الاسماء). ج ،بُکر. (منتهی الارب ). اول که از م
باکورهفرهنگ انتشارات معین(رِ یا رَ) [ ع . باکورة ] (ص .) 1 - اول هر چیز. 2 - میوة نورس ، نوبر، ج . باکورات . بواکیر.